حال هیچی نیست نمیدونم از گرماس یا باز حس پوچی که گهگاه راهشو گم میکنه، اومده سراغم
نه دوست دارم دراز بکشم همش نه حال دارم پاشم.. پنکه دیگه دستو پاهامو سر کرده..
اتاقم(اتاق کارمه بهش میگم کارگاه) یجورایی زیر شیراونیه و بالاس، کولرم نمیشه فعلا روشن کرد و با پنکه هم نمیتونم تو اون گرمای بالا دووم بیارم از صبح تا شب از اینور خونه به اونور خونه در حال مهاجرتم