هی میام اینجا میخوام یچی بنویسم نه میبینم خیلی شخصی شد زشته فلان چیزو بگم.. عه عه عه این چیه دارم مینویسم مگه دفتر خاطراته یکی بخونه چی با خودش فکر میکنه راجبت.. میام یچیز محتوا دار بنویسم با اونم حال نمیکنم به اندازه کافی تو تل و جای دیگه تولید محتوا میکنیم دیگه وبلاگو نباس قاطی این ماجرا ها کنم.. بعد دیگه کلا پشیمون میشم.. قبلا که هیچکسو اینجا نمیشناختم قشنگ میتازوندم اینجا هر چی داشتمو نداشتمو مینوشتم قشنگ تخلیه انرژی میشدممممممم ولی الان اینطوریم که وای خاک تو سرم اون پسته بود توش فلان چیزو نوشته بودم رو نبینن پا میشم یکی یکی پیش نویسشون میکنم TT
دقت که میکنم کلا تو زندگی عادیمم همینطوریم هر وقت یجای جدید پیدا میکنم برای خودم بودن و بعد یمدت میبینم اونجام ببینم داره عمومی میشه و هر کسی که میخوام و نمیخوام واردش میشه یواش یواش ولش میکنم !
آدم اهل فراریم.. میدونم چیز خوبی نیست ولی اینطوریم TT
همیشه فرار و بر قرار ترجیح میدم.. تو هر موقعیتی.. و این باعث شده اکثرا ذهنیت منفی نسبت بهم داشته باشن و بعضی وقتام خودمم از خودم بدم میاد بخاطر همین.
حس میکنم مربوط به تحلیل رفتار بقیه باشه که بیش از حد ذهن و رفتار بقیه رو تحلیل میکنم و وقتی تعداد آدم دورم بیشتر میشه و تمرکزم کمتر میشه و نمیتونم تعداد بیشتریو هندل کنم و آخر کاری مجبور میشم همشونو بدون استثنا ول کنم!
کلا دوست دارم اطرافم محدود به چند نفری باشه که میخوام و کمتر با آدمای جدید میتونم کنار بیام.. آدمای جدید انرژیمو میگیرن چون تا بیام اینارو هم بشناسم و تحلیلشون کنم کلی ذهنمو خسته میکنه و این از توان منه همیشه خسته خارجه..
در کل خواستم اعلام زنده بودم بکنم و بگم که گهگاهی میام اینجا ببینم پیامی پاسخی نطری چیزی نباشه.. البته که هیچی نیست متاسفانه یا خوشبختانه..
- ۹۴