بازم بعد چن وقت حس ع...ن اومد سراغم. یعنی تا میاد یه چند وقتی حالم خوب شه با اتفاقای خوب یهو این نخاله نمیدونم از کجا سروکله اش پیدا میشه و میری..نه به حالم.

هی فکر اینکه کافی نیستم تو هیچی خوب نیستم علاف و بیکار و تنبلم و.... داره دیوونه ام میکنهههههههههههههههههههههههههههههههه

خودم میخوام تو چشم نباشم و زندگی ارومی داشته باشم از این طرفم عینه چی ناراحتم که چرا دیده نمیشه کارام 

دلم میخواد کاریو شروع کنم ولی حس میکنم هنوزم کافی نیستم برای شروع درحالی که میبینم کسی که پایین تر از منم هس شروع کرده که هیچ باهاش موفقم هس .. همش منتظرم تایید بشنوم بعد شروع کنم ... متن..فرم از این اخلاقم که تا وقتی تایید نشم کاریو شروع نمیکنم...اصن بدم میاد که همیشه تصمیمامو بر اساس ساعت و زوج و فرد بودن اعداد میگیرم .. مت..نفرم از اینکه وقتی فرد میاد اعداد تصمیمم اشتباهه و تهشم میبینم که اشتباه بوده.... از این حس ششمم که همیشه درست میگه متن..فرم... نمخوام اینقد همه چیزو تحلیل کنم...نمیخوام اینهمه فکر کنم...میخوام فقط کاری که دلم میخواد رو بکنم بدون اینکه به آخرش درست غلط بودنش فکر کنم... 

میدونم باهاش مچ نیستم اصن از همون اولی که پیام داد بهم انرژی خوبی ازش نمیگرفتم با اینکه هنوزم باهاش بقولش دوستم ولی خودمم میدونم یذره هم باهاش نمیسازم و هیچجوره نمیتونم باهاش کنار بیام نمیدونم همیشه یه حس مزخرف مرموزی داره و از اینش بدم میاد اینکه فقط یه فالور داره اونم داییشه و نمیخواد کسی فالوش کنه و حتی کسیو فالو کنه بدم میاد اینکه حس میکنه بیشتر از من میدونه بدم میاد از اینکه ابراز نگرانی کنه درموردم بدم میاد اینکه نمیتونم بدون هیچ دلیل منطقی از خودم دورش کنم بدم میاد 

از اینکه هیچوقت رفیق واقعی نداشتم بدم میاد از اینکه اینقد همه دروغگوی خوبین بدم میاد